علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 7 سال و 9 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

دانشگاه نوشت

پسر عزیزم مطمئنا به یمن وجود تو بوده که... سال ِ گذشته همزمان با دفاع من از پایان نامه ام  و اتمام دوره فوق لیسانسم بابایی بعد از چند سال انتظار برای قبولی در کارشناسی ارشد ( هر بار به خاطر حجم بالای کارش نمیتونست برای کنکور خوب درس بخونه) بالاخره دانشجوی فوق لیسانس شد (البته ورودی بهمن ماه)، جالبه که رشته فوقش نه به لیسانس اولش مرتبطه نه به دومی . و امسال  تابستون هم با پشت سر گذاشتن ِ آخرین امتحان در تاریخ 25 شهریور تونست لیسانس دومش رو تو  یک رشته دیگه بگیره (لیسانس اولش رو سال 82 گرفته).   و به این خاطر بود که بهمن91  تا تیرماه 92 روزهای سختی برای بابایی و من و حتی شما بوده، چون باید هر دو تا رشته رو ب...
10 مهر 1392

امتحان می شویم...

شما رو نمیدونم اما من تو دوران کودکی و در گیر و دار دعواهای خواهر و برادریمان با برادرم که شش سال از من بزرگتره خیلی تجربه کردمش... دیگه تجربش نکرده بودم تا امروز...   حس عصبانیتی رو میگم که گاهی بدجور  در درونت شکل میگیره  و به اوج می رسه و میخوای به خاطر آروم شدنت  بزنی  یکیو بکشی... البته باز هم پیش اومده بود، مثل بعضی وقتها که  پسرک الکی گریه زاری کنه و نمیذاره به کارم برسم، مثلا وسط آشپزی یه دفعه گیر میده که بغلش کنم و اینکه به پام آویزون میشه و نمیذاره ظرفهای جمع شده تو سینک رو بشورم، گرچه تو اینجور مواقع اکثرا سعی میکنم آروم باشم و ترجیحا برم سراغش  و نذارم گریه کنه اما گاهی بدجوری اذیتم میکن...
9 مهر 1392

شبیه ِ پسر ِ ما

کسی می داند آیا... این کوچولو که امروز عکسشو اینجا دیدم و  فکر کنم هنوز هم باشه دیقا نی نی ِ کیه؟ چقده چشم و ابروش شبیه پسر ماست! مگه نه؟! قابل توجه اونهایی که دوست دارن پسرکو ببینن و رمز ندارن و دوستانی که رمز دارن اما چند وقتیه  اینجا پستی رمز دار با موضوع ِ "عکس پسرکمون" مشاهده نمیکنن...     ...
8 مهر 1392

سفرنامه اصفهان (مهر92)

سلام دوستان خوبم چهارشنبه ساعت سه و نیم عصر راه افتادیم به سمت اصفهان و ساعت 9 شب رسیدیم. پنجشنبه صبح چهار نفری  با مادر همسری رفتیم میدان نقش جهان و یه کمی گشت زدیم و یه کمی هم خرید کردیم از جمله روسری برای من و دو تا کفگیر مخصوص درست کردن ِ بریان  و یک صندلی تاشو برای مادر همسری که این روزها پاهاشون خیلی درد میکنه. مهمتر از همه اینکه در مسیر بازگشت از بستنی فروشی محبوبمون که تو چهارباغ، سر ِ شیخ  بهاییه بستنی ِ قیفی ِ دستگاهی  زدیم تورگ (به همسری گفتم کاش میشد ازشون بستنی خرید و آورد تهران، به اون خوشمزگی تهران پیدا نکردیم، امیدوارم دلتونو آب ننداخته باشم ) عصر هم سه نفری رفتیم باغ پرندگان، پسری معمولا تو جاهای جد...
7 مهر 1392

سفر به اصفهان

طی یک عملیات ضربتی عازم شهر همسری هستیم راس ساعت 1.20 از رفتنمون مطلع شدم و قراره در اسرع وقت و بعد از رسیدن همسرم به خونه حرکت کنیم در حال حاضر پسری شدیدا به کمک کردن مامانش در جمع کردن وسایل مشغوله،  من جمع میکنم و اون هم پشت سر من میریزه بیرون ...
3 مهر 1392

تو راهیم...

آخ جون رایتلمون این بار درسته تو راهیم چه خوبه که دستم از نت کوتاه نیست این دفعه
3 مهر 1392

تولد عسل خانومی

               از خوندن ِ خاطره ی زیبای ِ زایمان ِ دوست خوبم شهره جون   بسیار لذت بردم.                       از همینجا به دنیا اومدن عسل خانومش رو بهش تبریک میگم.   ...
3 مهر 1392